سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه با دانشمندان در آمیزد، بزرگش شمرند و هرکه با فرومایگان درآمیزد، پستش بدارند . [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به امام حسین علیه السلام ـ]
اسمان
خوشمزه گی دلهای اسمانی
  • نویسنده : :: 87/7/7:: 6:54 عصر
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    بیا با هم بخندیم،به هم نخندیم

    خلق خوش نشا بزنیم،نهال سرور بنشانیم

    و خوشه خرمی خرمن کنیم.

    با خویش چون ابر در بهار گریستن،

    با دیگران چون دانه در دل خاک شکافتن وشکفتن.

    معنی مومن ،بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه ؛

    که عبوس و ترشروی منافق است

    و دو رو ،افسرده دلی است که افسرده کند انجمنی. 

    این زبان حال بچه های جنگ است با همان دلهای اسمانی شان.

     برخی از خوشمزه گی های این دلهای اسمانی را از کتاب فرهنگ جبهه(شوخ طبعی ها) جلد دوم می گویم تا در این روز ها که دلهایمان را با رمضان المبارک شسته ایم ، با یاد شهدا زنده کنیم و در شوخی هایمان با یکدیگر که کم کم مرز ها را طی کرده و گاهی به بی حر متی و رو کم کنی تبدیل می شود تجدید نظر کنیم.

    عجب ادم بلا نسبتی است

    فحش و نا سزایش عبارت «عجب ادم بلا نسبتی است» بود.یعنی عصبانی که می شد و از کوره به اصطلاح در می رفت بیشتر از این نمی گفت؛مثل چک سفید امضایی بود که حامل ان هر مبلغ که دلش می خواست می توانست در ان بنویسد.یعنی یک عدد صفر بگذارد و بسته به کرمش هر چند تا صفر.

    بچه ها هم از او یاد گرفته بودند  و هر وقت پای چنین شخصی در میان بود به جای اینکه بنشینند به غیبت و شمردن صفات مذموم او،

    می گفتند از ان بلا نسبتها ست!

    یعنی هر چه بگویی کمش است.(ص 88)

     از کجا معلوم!

     یک دست از کتف نداشت.بسختی می شد باور کنی که احساس نقص عضو و کاستی ومشکل می کند. به اندازه همه انهایی که چهار ستون بدنشان سالم بود می دویدو کار می کرد.امکان نداشت بگذارد کسی مراعات حالش را بکند.

    بچه ها هم که او را اینقدر سر حال و سر کیف می دیدند ،تو شوخی کم نمی گذاشتند،از جمله می گفتند؛

    الان تو اینجایی دستت رو ببین کجا مار و مورها دارند می خورند و دعایت می کنند که چه ماهیچه ای،چه مچی،به به.

    او که در جواب کم نمی گذاشت می گفت:از کجا معلوم؟شاید الان گردن یه حوری باشه تو بهشت،خدا رو چه دیدی؟!!!(ص124)

    بخورید ویتامین« ق» داره!

    هر چه می خواستی تو دکان این تدارکات چی ها پیدا می شد.که هر دم ازباغ کمکهای مردمی بری میرسیدوتازه تر از تازه تری!

    انها هم بی دریغ می ریختند توی توبره و بار شهردار و خادم الحسین (گویا مسول توزیع مواد غذایی در طول مدت معینی بودند)می کردند و میفرستادند سر وقت ما.

    گاهی میوه نوبرانه که در شهر هم گیر بچه ها نمی امد و نان مثل برگ گل نازک و انواع واقسام اجناس لطیف و خوش خوراک اما...

    گاهی چشمت روز بد نبیند ،نان می اوردند که صد رحمت به تو بره گداها.انقدر سفت وسخت بود که سمبه و چکش هم به ان کارگر نبود چه برسد به دندان!

    اینجا بود که شوخی ها گل می کرد:

    بخورید که هیچ وقت گیرتان نمی اید،

     دیگری :مثل اینکه نونها رو از گاوداری های اطراف کرج فرستادند درسته؟

    وسومی:بخورید لابد ویتامین ق داره ؛برای قوزک پا خوبه!

    و نظیر این حرفها که مثل اب ،نانهای خشک را نرم می کرد.(ص 149)

    نان وپنیر که دعای سفره ندارد!

    جانمان را به لبمان می رساند تا می گذاشت یک لقمه نان بخوریم.

    کلی باید قبل و بعد از غذا دعا و ثنا واستغفار واستغاثه می کردیم.

    وقتی او شهردار بود امکان نداشت قدری کوتاه بیاید و به یک مختصر مقدمه ای راضی شود و بگذارد صاف برویم سر اصل مسئله!

    دعا را باید تمام و کمال می خواندیم ولو روده کوچکمان، روده بزرگمان را می خورد.

    حالا وقتی شام ونهار مرغ وماهی و چلو پلو بود یه چیزی؛ادم دلش

    نمی سوخت،دندان رو جگر می گذاشتیم.

    اما او برای نان وپنیر هم ،همان مالیات را می گرفت که برای چلو کباب!

    هر چه می گفتیم اخر پدرت خوب،مادرت خوب حاجی،نان وپنیر خشک و

    خالی که دیگه دعای سفره نداره،میگفت:

    کفر نگو.هه با هم .بسم الله الرحمن الرحیم.اللهم الرزقنا رزقا حلالا طیبا واسعا...

    وعبارات دیگری که خودش به ان اضافه کرده بود.

    خلاصه اشکمان را در می اوردو ما هم مجبور بودیم برای حفظ ابرویمان!برای اینکه نگویند بی دین وایمونن دم نزنیم.(ص 136)

    و ان شاءالله شبی باشهدا هایمان تبدیل به روزهایی به رنگ جهاد شود.

    وخطاب شهدا به ما دیگر این نباشد که

    مرا به خیر تو امیدی نیست،شر مرسان...

     

     

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 3733
    بازدید امروز : 8
    بازدید دیروز : 0
    ........... درباره خودم ..........
    اسمان

    سلام. شروع این وبلاگ ماه زیبای رمضان است .این وبلاگ دوست دارد اسمانی باشد واز اسمان بگوید.....واسمانیان نیز برای او.

    .......... لوگوی خودم ........
    اسمان
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........